ذبح عظیم

«ذبح عظیم»

گر بگردید در زمین و زمان
و بـکـاویـد بـا تـمـام تــوان

سنجه ها آورید از هر سان
و بسنـجـیـد بـا دقـایــق آن

قصه‌ی عاشقان نامی را
باز خــوانیــد از زبـان بِهان

از نظامی به خسرو و شیرین
یا ز جامـــیّ و در بهـــارستان

نیست عشقی چو شاهکار حسین
زانــکــه تاریــخ از اوســت در هیجان

قصّه‌ی کوهکن، کهن گردد
هست ذبح عظیم در فوران

عاشقی را حسین معنا کرد
حُـبّـهُ خَـیـرُ کَـیـلِ و الـمـیزان

در مقام فنا مقام رضاست
صـارَ ثـارُاللهَ اَجـرهُ رِضــوان

هرچه داری اگر به عشق دهی
کافِــرم گـر جــوی کنی خُسران

داد مردانه هرچه داشت حسین
در ره عـشـق حـضـرت سبـحـان

سخت «نافذ» شده دِماء و دمش
با حسین زندگی است در جریان

اربعین می رود که بگشاید
راه ظـاهـر شـد امـام زمان


محمّدعلی مشایخی(نافذ)- مهرماه ۱۴۰۱ شمسی

صبح زیبا

اللّهم عجّل لِوَلیک الفَرَج

« صبح زیبا»

دلبرا! ماه دل افــــــــروز تو دیدن دارد
از زبانت سخن عشق، شنیــــدن دارد


تلخی قصّه‌ی هجــــران تو گفتن دارد
مزّه ی شهد وصـال تو چشیــــدن دارد


حبّـــذا! نرگس رخســار تو را بوئیــدن
خرم آن سرو چمـــــانی كه چمیدن دارد


نزد ارباب بصــر، معرفتت ملموس است
لیك در محفـــــــل ما بحث كشیدن دارد


راستی لایق دیدار تو گشتن سخت است
راستی نـــــاز تو ای یــــــار! خریدن دارد


آنكه از عشق تو هــر روز سخن می‌گوید
گر قبولش نكنی جـــــــــــامه دریدن دارد


از سبكبــــــــــــالی دیدار تو در یك رؤیا
مرغ روح از قفس آهنــــــــگ پریدن دارد


سایه گسترده به گیتی عجبا! شامی زشت
صبح زیبـــــای تو كی میل دمیدن دارد؟

محمّد علی مشایخی (نافذ) – سال 1365

خوش آن زمان

خوش آن زمان که نگارم حجاب بردارد.

از آن جمال پری سا نقاب بردارد.

 

به غمزه ای برباید دل از صفاکیشان

قرار از دل هر شیخ و شاب بردارد.

 

خوش آن زمان که همان شهسوار توسن عشق

لجام مرکب زرین رکاب بردارد.

 

به شهر بی سر و سامان ما کند گذری

بنای عدل گذارد, عذاب بردارد.

 

به نازنین ید حق ذوالفقار برگیرد

به حول و قوه به دستی کتاب بردارد.

 

حریم قدس بپیراید از نژادپرست

ز کعبه دغدغه و التهاب بردارد.

 

ز اهرمن بستاند مجال گستاخی1

ز ماندگان فریبش رقاب بردارد.

 

خوش آن زمان که در آیینه ی زمان و زمین

ز روشنی همه را آفتاب بردارد.

 

شمیم یار فراگیر هر دیار شود

چنانکه شهرت بو از گلاب بردارد.

 

دلِ شکسته ی زهرا دوباره گردد شاد

.. و دست از کمر آن زرِّ ناب بردارد.

 

محمّد علی مشایخی (نافذ)

ــــــــــــــــــــــــ

1- «قال انظرنی الی یوم یبعثون¤ قال انک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم¤». (اعرااف 15- 14)

شیطان گفت مرا تا روزی که برانگیخته می شوند مهلت ده. خداوند فرمود : همانا تو از مهلت داده شدگانی (نه تا قیامت) بلکه تا روز معینی.

از امام صادق (ع) پرسیدند «یوم الوقت المعلوم» چه زمانی است؟ فرمودند روز قیام قائم ما.

 

طبیب ما

یا حضرت حق! حبیب ما را برسان
آن لنگر پر شکیب ما را برسان

ویروس بدی به جانمان افتاده
امسال دگر، طبیب ما را برسان

محمد علی مشایخی(نافذ)

سلسله النّور

«سلســـله النّور»

از ارتفــــــاع هستی، آنجا که تا خداست
خورشیـــدی از افق رخ تابان گرفته است

آنجا كه می توان به خور آسـان نظاره كرد
آنجا دقیق نام «خراســــان» گرفته است

نازل شده است آیه ی محــکم در آن دیار
آن آیتی که صبغـه ی رحمان گرفته است

نازل شود سَکینـــــه به دل هـــای بی قرار
آنجا مگر خداست که مهمان گرفته است؟

*
*


تا اوج، با چـــــه زاویــه باید نگاه كرد؟
با چشم های ریز که بــــاران گرفته است

از حـــادّه به قائمــــــه نزدیك می شود
لیکن بر این مشــاهده حرمان گرفته است[1]

دستان ماست کوته و خرماست بر نخیـــل
امّا امیـــــــد در دل ما جان گرفته است:

کاین سنّت خداست که سر می کنـد فرود
هر شاخه ای که بــــار فراوان گرفته است

در جــــذبه ی فروغ فراگیــــر سـرمدی
ماتیم و خلق، حالت عرفــــان گرفته است

*
*


تصویری از بهشت خــدا را کشیــــده اند
آن بوم، بوی روضــه ی رضوان گرفته است

بودم در آن تشــــرّف پیشین، مثـــال آن-
سرگشتـــه ای که راه بیـــابان گرفته است

بودند عقـــل و دیده ی حیــران به گفت و گو
آنجا که هر دو رخصـت جـولان گرفته است

می گفت دیده به! چه بزرگ است و با شــکوه!
اندیشـه گفت: عالم امکــــان گرفته است!

خرسنــــد بود دیده ز انبوه زائـــــــران
اندیشـه گفت: جمع پریشــان گرفته است!

کو عاشقی که فـــــارغ حاجات خویشـتن
پروانـه وار شمع شبـــــستان گرفته است؟

ای طفــل راه! قدرت «کُن» را قیاس کن
این بارگاه، نقطــه ز نقصــــان گرفته است

او حلقـــه ای ز سلســله النّور[2] تا خداست
در راه طوس فرصت اعـــــلان گرفته است

نور خـــــدا ، غریب غریب است در زمین
آفاق را حکومت شیطـــــــان گرفته است

دریاست پر تلاطـــــم و کشتیّ نـــوح را
روح الّـهی دگر سر ســـــکّان گرفته است

«نافذ» چگونه شــــــکر گزارد خدای را ؟
ز آرامشی که پهنــــه ی ایران گرفته است

در انتظار قائم آل محمّـــــــــــــــدیم
دلبند این رضــاست که قربان گرفته است

محمّد علی مشایخی (نافذ)- 1385


[1]- نگاه کردن از افقی پایین به چیزی که هیچ نقطه ی غیر بلند ندارد، زاویه ی دیدی نزدیک به 90 درجه (قائمه) را طلب می کند. خط دید اینچنین ناظر، با آنچنان منظور بلند پایه ای، دو خط نزدیک موازی را می سازد که هرگز یکدیگر را قطع نمی کنند. کلاه من که در این جهدِ عاجز سالهاست افتاده است. این مثل، نسبت ما با امام معصوم (ع) است . از این منظر است که این گونه بیان حال خویش کرده ام:

«دستان ماست کوته و خرماست بر نخیـــل امّا امیـــــــد در دل ما جان گرفته است:

کاین سنّت خداست که سر می کنـد فرود هر شاخه ای که بــــار فراوان گرفته است»

از این روست که تأسی ( اسوه گرایی و الگو گیری) به پیامبر (ص) و امامان معصوم (علیهم السلام) ممکن می شود و شاید از این نگره است که خداوند متعال فرمود: « وَلکُم فی رَسُولِ اللهِ اُسوَه حَسَنَه»

[2]- اشاره به حدیث معروف سلسله الذهب (زنجیره ی طلایی) . وقتی امام رضا (ع)، به دعوت مزوّرانه ی مأمون به عنوان ولایتعهد به مركز حكومت (طوس) فراخوانده شد، در مسیر حركت از مدینه به طوس -در شهر نیشابور- مورد استقبال گسترده مردم قرار گرفت. در اثنای این ازدحام مردمی، از آن حضرت درخواست حدیث یا موعظه ای شد. حضرت سر مبارك را از كجاوه بیرون كرده و فرمودند كه این حدیث را از پدرم شنیدم و او از پدرش و همین طور تا امیرالمؤمنین علی (ع) و او از رسول خدا و او از جبراییل و او از حضرت حق – جل جلاله- كه: « كلمةُ لا اله الا الله حِصنی فمن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی» و كاتبان و جویندگان حكمت می نوشتند . بعد سر در كجاوه برده و پس از لحظاتی دوباره بیرون كرده فرمودند: « بِشرطها و شُروطها وَ انَا مِن شُروطِها» شرط ورود به دژ امن خداوندی و ایمنی از عذابش، منم. شرطش ولایت ما اهل بیت عصمت و طهارت است.

این كمترین، عنوان سلسله النور را بر سلسلهُ الذهب ترجیح می دهد.