جشن الفبا
« جشن الفبا»
(براي جشن الفباي دخترم )
بی گُمــان آنچه هست در هستی
حرف عشق است و شـور و سرمستــی
قلقلک می دهــد که «قاف» منم
کودکی می کنـــــد که « کاف» منم
«شین» به شوخیّ و شهــر آشوبی
«سین» به هفت سین به سبزی و خوبی
«دال» بر گردنش مـــــدال بود
کمـــــــــــرش از ادب چو دال بود
قبــل از این «دال» هم«الف» بوده
سر به شــــــــــاگردی کسی سوده
چون به اخــــــلاق دال پابندیم
بنــــــــــدگی می کنیم و خرسندیم
«عین» و «شین» با تمام فرزندان
همه در پیچ عشــــــــــق، سرگردان
نرسد تا به «قاف» جز عنقـــــا
مرحبــــــا مرحبـــا به فرّ همــــــا!
شـور در جان هر الفبــــا نیست
یا اگر هست، ظرف معنــــــا نیست!
محمّد علي مشايخي (نافذ)- سال 1377
.
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم آبان ۱۳۷۷ ساعت 10:29 توسط محمد علی مشایخی
|