«وقت ملاقات»

سعی بسیـــار شد و واسطـه ها، تا پــــدرم

از وزیـرالــــــوزرا، وقت ملاقــــات گرفت

وقت كوتاهی، كوتـــــــاه تر از آنكه كـسی

بتوانـــد سخنـی گوید و حاجـــــات گرفت

حاجبش گفت كه «ما خَطبکم؟» آن را بنویس

نكند كیش رخـــش، شاه ترا مـــات گرفت

قلمش گرچـــه روان بود و كلامش موجَـــز

شوق دیدار، عِنــان را ز مراعـــــات گرفت

به خیـالی كه ادب ورزد و آداب، ببـــــافت

جملاتی كه رَسَن، از همـه طامـــــات گرفت

نامـــه را دید بزرگی، به اشــــارت فرمود:

نبود شرط ادب، حرمت میقــــــــات گرفت

تك و تفصیل مده، جــان كلامــت برســان

در یكی صفحه و كوتاه، نه اوقــــــات گرفت

گر عزیز است به«جِئنــــا» سخن آغاز نما

می توان «كَیل» ز سادات، به« مُزجات» گرفت

چون به آن محضـر فرخنـده شرفیــاب شوی

كم سخن گوی كه پرگوی مكافــــات گرفت

عاقبت زان همه امّـــا و اگـــر، حیــران شد

فكرتی كرد و چو گل وا شد و هیهــات گرفت

گفت هان! وقت ملاقات همه عمــر من است

فارغ البـــــال خدا را به مناجـــــات گرفت

محمّد علی مشایخی (نافذ) - 1374

.