(براي بهار و جشن ازدواج خودم – هشتم فروردين 1365)

« عروس بهاری»

خانه‌ی بخت می‌برد يار شكوفه پوش را

دست زنان، مام جهان عروس باده نوش را

عطر و گلاب می زند آن رخ زرنگـــار را

رنگ و خضاب می‌زند طره و جعد موش را

بوسه بر آب می‌زند برگ گل از هزار گل

باد به رقص می‌برد لالـــه ي پر خروش را

بلبل و گل به بوستان عاشق و معشوق شده

گل به اشــاره می‌دهد پاسخ گفتگوش را

چه چه عندليب ها از همـــگان ربوده دل

نغمه ي شاد بلبــلان برده قرار و هوش را

دست نسيم مهربان به كه چه شانه می‌زند

زلف بنفشـه زار را، گيسوی گل فروش را

مطرب باغ دم به دم شاخه به شاخه می‌پرد

يكسره ساز می‌كند زمزمــه‌ی سروش را

باد صبــا كه می‌وزرد بوي حيات می‌دهد

تا به سبــــا همی برد پيك يگانه كوش را

ساحت سبز بوستان، بلكه سپهر گل فشان

چشم به راه دوستان، شادی و جنب و جوش را

شور فزای « نافذا» شعـر دل انگيــــز سرا

بار دگر نوازشی پــــرده‌ی اين دو گوش را

محمّد علي مشايخي (نافذ)- سال 1365

.