بیا صنم
«بیا صنم»
بیا که دل ز فراقت به تنگ می آید.
بیا که شهد به کامم شرنگ می آید.
بیا که دیده ی من با تمام بینایی
در آن بجز رخ تو تیره رنگ می آید.
بیا که تیر غمت بر دلم نشسته و باز
به قلب من ز کمانت خدنگ می آید.
بیا که لشکر عشقت به سرزمین دلم
چو دشمنی است که با تن به جنگ می آید.
مراست سنگ بلورین به چنگ دیده بیا
که شیشه ی دل تنگم به سنگ می آید.
نگویمت ز جمالت نقاب برگیری
مرا ز پرده ی بر دیده ننگ می آید.
حجاب هست و صنم غایب است و اهریمن
میان ما به هزار آب و رنگ می آید.
ز لطف پرده بر افکن نیازمند توایم
علاقه مند تو با پای لنگ می آید.
برو غزال غزل آن سپیده جولان کن
که وقت قافیه تنگی قشنگ می آید.
محمد علی نشایخی (نافذ)
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم آبان ۱۴۰۰ ساعت 10:1 توسط محمد علی مشایخی
|