جوانه بندگی
«جوانه بندگی»
جشن تکلیف دختر مسلمان:
روزها می گذشت از پی هم
شاخه ای می دوید و بار نداشت
بر سر شاخه عندلیب دلم
نغمه دلکش هزار نداشت
شعر توحید در هزاران وزن
بود در من، ولی شعار نداشت
مرغک بی قرار دشتی و شور
بود خاموش و اشتهار نداشت
چون بر این مرغ نه بهار گذشت
دیگر از شوق گل قرار نداشت
لیک این شور و بی قراری را
چاره جز گفتگوی یار نداشت
در نمازم جوانه زد مستی
هستی ام رنگ اعتبار نداشت
محو سبحان ربی الاعلی
سجده گر گویی اختیار نداشت
عالمی داشت کودکی، اما
لایقی تاج افتخار نداشت
جامه ی بندگی به قامت من
بی گمان هیچ شهریار نداشت
رویشی بود جشن تکلیفم
رستخیز مرا بهار نداشت!
محمد علي مشايخي(نافذ)
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم آبان ۱۴۰۰ ساعت 9:55 توسط محمد علی مشایخی
|